مامان و پسر

بدون عنوان

1392/8/15 20:12
89 بازدید
اشتراک گذاری

سال پیش اوایل محرم بود از کنار حسینیه که رد میشدم بساط دستفروش پهن بود 

وهمه چی از جمله طبل های کوچیک که روشون نوشته بود یا حسین تو بساطشون بود خواستم برات خرم اما بابایی گفت نخر،میخاد بزنه روش واعصابمونو خرد کنه

پارسال قبول کردم ولی امسال نه!

امروز که داشتم از کنار قدمگاه میگذشتم سربند،پرچم،زنجیر و... دیدم ولی  چشمم

طبل فقط دید،باخوشحالی برات خریدم

وقتی بهت نشون دادم حسابی ذوق کردی،بهت گفتم اگه اروم بزنی

برات پتوی مرد عنکبوتی میخرم تو هم گفتی باشه مامانی

تااخر شب هم اروم میزدی روش،شب که شد گفتم مامانی دیگه وقت خوابه ،گفتی من خوابم نمیاد

منو بابایی الکی خوابیدیم تا تو بیای بخوابی، اما دیدیم بالی تخت واستادی داری طبل میزنی و شعرهای قشنگ میخونی

چراغ راهنمایی

اگه دیدی یه جایی

و....

این شعرها برا اولین بار شنیدم وخوشحال شدم که یه وسیله ساده تو را اینقدر به ذوق اورده ،حتی بابایی هم اقرار کرد.حتما فردا به قولم عمل میکنم وبرت پتوی مرد عنکبوتی میخرم.

پسرم دوستت دارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)