ماجرای چشم پزشکی
این هفته باید میبردمت چشم پزشکی
انگاری با پزشک مهد همکاری نکردیودی و دکتر باید با دستگاه چشماتو معاینه کنه
خلاصه بردمت چشم پزشک
وارد که شدی و چشمت به عینکها افتاد گفتی مامان عینک سیاهو برام میخری
هرچی گفتم پسرم سیاهو دیگه چیه؟باید بگی عینک افتابی
به گوشت نرفت که نرفت
خلاصه رفتیم داخل
هر کاری کردیم پشت دستگاه ننشستی
خانم دکتر گفت یه روز دیگه بیان
وقتی اومدیم بیرون گفتی مامان عینک سیاهو میخام
کفتم تو که پشت دستگاه ننشستی
گفتی باشه میشینم
دوباره رفتیم داخل واین بار با دستگاه خانم دکتر چشماتو نگاه کرد
خدا را شکر چشمات سالم بودن
حالا اومدیم بیرون پیله کرده بودی و عینک میخاستی
قربونت پسرم اینجا که عینک اندازه شما نداشتند
با هزار زحمت گولت زدم و اوردمت بیرون
ولی به جاش کلی وسیله بازی و لباس خریدم تا عینک فراموش کنی
ولی انگار فراموش نکرده بودی چون دیروز گفتی
مامان اگه پسر خوبی بشم برام عینک سیاهو میخری