مامان و پسر

اسباب بازی

1392/11/11 8:45
128 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز رفتم خونه مامان بزرگی،پسرعمه محمد جعبه اچارگرفته بودمشغول تلفنبه من زنگ بزن

بغض کردی گفتی مامان بریم از اینجا

من فهمیدم چت شدهلبخند

گفتم مامان تو که از این ها داری،خلاصه بردمت تو خیابونادور زدی

دلم خیلی سوخت بردمت مغازه تا اسباب بازیها را دیدی گفتیبه من زنگ بزنتشویققهرتعجب

من   تیرکمون میخام. خلاصه تیر کمونو برداشتیم سوار ماشین شدیم

نرسیده به خونه گفتی من شمشیر میخاستم اینو نمیخاستملبخند

بابایی که خیلی دوستت داره برگشت دباره رفتیم مغازه ،گفتی مامان شمشیرا تیز نیستند چشمت به ماشینا خورد بعد ازده دقیقه گفتی من ماشین مک کویین میخام ،این شمشیرا که تیز نیستندخمیازه

ماشینوبرات خریدیم اومدی تو خونه گفتی من دوست مک کویین یدک کش هم میخام

گفتم باشه صبح برات میخرم

امروز که اومدمدنبالت گفتم یادت رفتهبای بایبای بایبای بای

اما گفتی مامان مغازه بازه برین بخریم

رفتیم مغازه خوشمزه

گفتی من که دوست مک کویین نمیخام من ماشین کنترلی میخام خلاصه ماشین کنترلی هم برات گرفتمدلقکدلقکدلقک

بازم فکرکنم هنوز راضی نیستی دوباره چی دیدی و چی میخای فقط خدا میدونهاسترس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)