مامان و پسر

یه اتفاق بد

1392/11/30 22:15
107 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یه اتفاق بد افتاد خیلی ترسیدم

خیلی ناراحت شدم

خلی غصه خوردم

اومدم مهد دنبالت،دیدم سرت پانسمان شده

قلبم واستاد

وقتی چشمت به من افتاد گریه کردی

گفتم چی شده؟

خاله گفت:اومده درو باز کنه قفل در خورده سرش

بغلت کردم اوردمت تو خونه

پانسمان باز کردم

دیدم داره خون میاد،چسب زدمو بردمت اورژانس

اما وسط راه گفتم نکنه دارو بریزن رو زخمت گریه کنی

اون موقع منم گریه میکنم

بردمت خونه مامان بزرگ

یه ساعتی خوب بودی ،انگار یادت رفته بود چی شده

یه ذره اروم گرفتم،زنگ زدم خاله هانی تا فردا بیاد پیشت 

نمیدونی چه قدر ناراحتم

خیلی ناراحتم

خیلی ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)