مامان و پسر

بدون عنوان

1392/11/18 20:13
96 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یه کاری کردی کارستون،واقعا هم منو ترسوندیتعجبتعجب

هم باباتو

ماجرا اینه گه سوار ماشین شدیم بریم خونه بابابزرگهیپنوتیزم

من دیدم که صبحی صبحانه نخوردی

گفتم باباجلو سوپری واستهتشویق

من برم شیر واست بخرم

همینجور که تومغازه مشغول بودم دیدم باباداره باصدای بلند تو را صدا میزنه

ابوالفضل ...ابوالفضلگریهگریه

ترسیدم ،بدو اومدم

دیدم بابایی داره میزنه به شیشه

گفتم چی شده؟

بابا گفت یه لحظه از ماشین اومده بیرون تا تایرا ماشین چک کنه

تو هم بدجنسی نکردی و درو قفل کردیخنثی

حالا چکار کنیم؟خمیازههیپنوتیزمدروغگو

کیفم تو ماشین،کلیدا خونه تو ماشین،مهمتر از همه سوییچ ماشین و تو گل پسر هم تو ماشین

هم از ترس هم از عصبانیت داشتم میمردم

بدتر از همه ماشین روشن بود ،گفتم نکنه بری پشت فرمون

خلاصه قاطی کرده بودم حسابی!مشغول تلفن

بابایی با خونسردی کامل بهت میگفت تا سوییچ از ماشین بکشی

اما اصلا متوجه نمیشدی وداشتی تو ماشین میخندیدی

خلاصه  با هزار بدبختی از پشت شیشه بهت گفتیمشیطان

ماشینو خاموش کنی وبالاخره خاموش کردی و قفل زدیقهرقهر

فقط اگه 1دقیقه دورتر اینکارو کرده بودی

مطمئنا باباشیشه روشکسته بودسبز

درسی شد واسه ما که یه لحظه تورا تو ماشین تنها نذاریم و

اینکه خوشحال بودیم تونسته بودی با این سن کمت ماشینو خاموش کنیبازندههیپنوتیزمبای بای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)